جدول جو
جدول جو

معنی غال کندن - جستجوی لغت در جدول جو

غال کندن
(نَ / نِ گِ رِ تَ)
غال کاری را کندن، در تداول عامه، به پایان بردن. تمام کردن
لغت نامه دهخدا
غال کندن
بپایان رسانیدن، تمام کردن
تصویری از غال کندن
تصویر غال کندن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
گود کردن، دفن کردن چیزی در زیر خاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن، کنایه از تحمل کردن سختی، تلاش بسیار کردن، برای مثال مرد غرقه گشته جانی می کند / دست را در هر گیاهی می زند (مولوی - ۱۰۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسل کردن
تصویر غسل کردن
شستشوی تمام بدن طبق دستور شرع همراه با نیت و برای نزدیکی به خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ دَ)
گفتگو کردن. گپ زدن. همهمه نمودن. حرف زدن، نغمه خواندن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ دَ)
فال زدن. فال گرفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : واین فالی بود که... بکرده بودند و فال کرده چون کارکرده بود. (از تاریخ سیستان، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
شستشوی کردن و شستن همه بدن به طریق شرعی. غسل آوردن. غسل زدن. اغتسال. رجوع به غسل شود: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187).
غسل کن اول زآب دیدۀ من هفت بار
تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او.
عطار.
دیده برانداخت نقاب دو چشم
غسل صفا کردم از آب دو چشم.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ اَ کَ دَ)
سال کردن درخت، در تداول باغداران یک سال بار کم و یکسال بار بسیار آوردن. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ کَ دَ)
از جای برآوردن دام. در هم نوردیدن و گسستن دام
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی:
دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد
خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد.
شانی تکلو.
مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد
گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد.
آصفی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ کَ / کِ دَ)
ایجاد چاه نمودن. گودی استوانه شکل عمیق کردن در زمین. گودال عمیق کندن. چه کندن. نجخ. اعتفام. (منتهی الارب) :
ای که تو از ظلم چاهی میکنی
از برای خویش دامی می تنی.
مولوی.
تو ما را همی چاه کندی به راه
بسر لاجرم درفتادی به چاه.
سعدی (بوستان).
با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد
تا چاه دیگران نکنند از برای خویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(اِ حِ وَ دَ)
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ / چِ کَ دَ)
کندن خاک. حفر آن:
زآن سبب کاندر شدن واماند دیر
خاک را می کند و میغرید شیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ رَ)
تیز دادن، اعم از باآواز و بی آواز. اخراج ریح. بیرون کردن باد از زیر. رجوع به شعوری ج 1 ورق 156 شود
لغت نامه دهخدا
ترانه خواندن، هیاهو کردن، گپ زدن گفتگو کردن گپ زدن، همهمه کردن هیاهو کردن، نغمه خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سال کردن
تصویر سال کردن
سال کردن درخت. یک سال بار کم و یک سال بار بسیار آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
در حال مرگ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
گود کردن عمیق کردن، چیزی را زیر خاک کردن دفن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غالب کردن
تصویر غالب کردن
چیره کردن غلبه دادن پیروز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غافل کردن
تصویر غافل کردن
فرناساندن گول زدن گول زدن فریب دادن اغفال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاب کردن
تصویر غاب کردن
خراب کردن فاسد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
قدرت تکلم را از کسی گرفتن ابکم ساختن، از تکلم باز داشتن خاموش کردن: چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم چو لاله لال بکردی زبان تحسینم. (سعدی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال کردن
تصویر فال کردن
فال زدن فال گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان کندن
تصویر جان کندن
((کَ دَ))
مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاب کردن
تصویر غاب کردن
((کَ دَ))
خراب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاز کردن
تصویر غاز کردن
((کَ دَ))
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاژ کردن، غاژدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غاژ کردن
تصویر غاژ کردن
((کَ دَ))
پنبه یا پشم را برای ریسیدن آماده کردن، غاز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غالب کردن
تصویر غالب کردن
((لِ کَ دَ))
پیروز کردن، غلبه دادن، کالای بد را با نیرنگ و حقه به خریدار به جای کالای خوب فروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
((کَ دَ))
شاد و خوش بودن، لذت بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چال کردن
تصویر چال کردن
((کَ دَ))
گودال درست کردن، زیر خاک کردن، دفن کردن
فرهنگ فارسی معین