شستشوی کردن و شستن همه بدن به طریق شرعی. غسل آوردن. غسل زدن. اغتسال. رجوع به غسل شود: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). غسل کن اول زآب دیدۀ من هفت بار تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او. عطار. دیده برانداخت نقاب دو چشم غسل صفا کردم از آب دو چشم. امیرخسرو (از آنندراج)
شستشوی کردن و شستن همه بدن به طریق شرعی. غسل آوردن. غسل زدن. اغتسال. رجوع به غسل شود: عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187). غسل کن اول زآب دیدۀ من هفت بار تا طهارت کرده گردی گرد هفت اعضای او. عطار. دیده برانداخت نقاب دو چشم غسل صفا کردم از آب دو چشم. امیرخسرو (از آنندراج)
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی
کیف کردن. طرب. شعف. وجد. (غیاث اللغات) ، در تداول عامۀ فارسی زبانان، لذت بردن از ساز و آواز رامشگر و امثال آن. لذت بردن از سماع یا منظر خوبرویی: دیشب نظر در آینۀ خط و خال کرد خال و خطی بدید که افتاد و حال کرد. شانی تکلو. مجنون در آسمان چو قمر دید حال کرد گویا کماج خیمۀ لیلی خیال کرد. آصفی
ایجاد چاه نمودن. گودی استوانه شکل عمیق کردن در زمین. گودال عمیق کندن. چه کندن. نجخ. اعتفام. (منتهی الارب) : ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی می تنی. مولوی. تو ما را همی چاه کندی به راه بسر لاجرم درفتادی به چاه. سعدی (بوستان). با دیگران بگوی که ظالم به چه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش. سعدی
ایجاد چاه نمودن. گودی استوانه شکل عمیق کردن در زمین. گودال عمیق کندن. چه کندن. نَجخ. اعتفام. (منتهی الارب) : ای که تو از ظلم چاهی میکنی از برای خویش دامی می تنی. مولوی. تو ما را همی چاه کندی به راه بسر لاجرم درفتادی به چاه. سعدی (بوستان). با دیگران بگوی که ظالم به چَه فتاد تا چاه دیگران نکنند از برای خویش. سعدی
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن
چاله کردن. گودال کردن. گود گردن. گود کردن زمین و مانند آن، دفن کردن. بخاک سپردن. در زیر خاک نهفتن چیزی را، چنانکه گردویی را برای روئیدن یا لاشه مرده ای را برای پراکنده نشدن بوی گند آن. جسد آدمی را در گور نهادن. در زیر خاک کردن